نیمه سنگی بر لب دریا

رمضون که میاد کلی هورمون آرامش تو وجودم پخش میشه، نمیدونم چرا! شاید ریشه تو بچگیام داره که مامان اینا میگفتن تو لآغری روزه بگیری میمیری که! لااقل کله گنجشکی بگیر! ولی من اصرار میکردم که سحر بیدارم کنن^.^ همزمان با کلی خمیازه دو تا لقمه می چپوندم تو دهنم! بعد میرفتم تو حیاط هوای خیلی خنک میخورد تو صورتم، بعدش با خالصانه ترین حالت ممکن دعا میکردم همزمان با پخش شدن اذان :)) اونموقع ها تو فکرم ترس از مستجاب نشدن دعاهام نداشتم! بهرحال عزیز دردونه ی خدا بودم دیگه ;) چی میتونست واسه خدا شیرین تر از دختر نُه ساله ای باشه که با هزار زحمت از خواب پا میشه تا به شیطون دهن کجی کنه؟!  اونموقع نهایت دعآهام  بر طرف شدن زگیل روی گردنم و تموم شدن شب ادراریم واسه همیشه بود... خدایا راستی هیچوقت واسه تموم شدن شب ادراریم ازت تشکر کردم؟! یا اینکه دیگه اون زگیل کوفتی رو ندارم؟ نمیدونم! خدای توانای خوبم... ممنونم. 

خیلی سال میشه که دیگه مهمونی هاتُ نمیام ولی بازم ازت کلی توقع دارم! 

امسال ازت یه بشارت میخوام. یه چیزی واسم هدیه بیار. یه چیزی که هیچکی غیر از تو از پس انجآمش بر نیاد... ازت یه مژده ی غیرمنتظره میخوام *..* یه برکتی بنداز تو زندگیم و برنامه هام. 

تو بساز، تو بسازی قشنگتره :) 

آمین. 

عنوان، وحشی بافقی.

۹۹/۰۲/۰۵
مریم