نیمه سنگی بر لب دریا

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

یه حسی رو دارم تجربه میکنم که نمیدونم اسمش چیه ولی به صورت پیش فرض دلم از همه ی آدمایی که میشناسم گرفته و فکر میکنم در حقم کوتاهی شده. حس میکنم در ازای وقت و محبتی که واسشون خرج میکنم چیزی دریافت نمیکنم. دایره ی ارتباطیم کوچیک و کوچیکتر شده، پیام و تماسی از کسی دریافت نمیکنم مگه اینکه بخوان باهام مشورت کنن یا سوالی بپرسن یا کمکی بخوان. دوستام بهم میگن نمیشه واتس اپی چیزی نصب کنی در ارتباط باشیم؟ میگم نه و بعدش دلم میگیره که چرا کسی احوالی ازم نمیپرسه. شدم از اونایی که دلشون میخواد از همه برنجن.

 

چهار روز پیش رفتم روانپزشکم رو دیدم. نمیدونم چرا وقتی داشتم باهاش حرف میزدم چشمام از نگاه کردن به صورتش طفره میرفت، باید به خودم یادآوری میکردم که مریم، ارتباط چشمی یادت نره... انگار که داشتم یه چیزی رو ازش پنهان میکردم ولی خودمم نمیدونم چی. در کل جلسه ی خوبی بود راجع به خیلی چیزا صحبت کردیم.

 

افسرده نیستم. حالمم بد نیست ولی نمیدونم چمه. انگار یه ذره خودم رو گم کردم. بعضی وقتا خودم و دستاوردام رو میذارم تو ترازوی مقایسه با چیزایی که بقیه دارن و کم میارم. یه مقداریش هم واسه اینه که از برنامه هایی که ریخته بودم حسابی جا موندم. خوبیش اینه همه ی این دلگیری ها با یکی دو ساعت ورزش محو میشه ولی نمیدونم چرا دارم مقاومت میکنم!

 

دیشب داشتم از کنار یه باشگاه بدنسازی عبور میکردم. تایم ورزش آقایون بود، در رو باز گذاشته بودن؛ داخل رو نگاه کردم؛ خیلی بامزه بودن!

 

امروز عصر رو مبل لم داده بودم و سرم تو گوشی بود. یهو فائزه اومد لپمو بوسید، خیلی ناگهانی :) لیمو ترش خورده بود، اصن بوی لیمو پیچید تو دماغم و دیگه نگم از سروتونین های بعدش :* بهترین بوسه ی تاریخ زندگیم با اختلاف خیلی زیاد. 

۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۴۸
مریم