نیمه سنگی بر لب دریا

مصاحبه ای با آقای هوتن شکیبا هست که داخلش داره تعریف میکنه که یه زمانی وقتی باید تصمیم می گرفته که بین تجربی و هنر یکی رو انتخاب کنه پدرش بهش گفته: برو تو رشته ای بیکار شو که بهش علاقه داری! 

همیشه دنبال علاقه رفتن تو ذهن من مشبه بوده به با دم شیر بازی کردن. آدمایی که سراغ علاقشون میرفتن رو میدیدم و میگفتم بابا دمشون گرم! چه دل و جرئتی!! (جراتی؟) فکر نمیکردم یه زمانی خودم بشم اونی که با دم شیر داره پاپیون درست میکنه =) 

با خودم میگم یعنی کار خوبی کردم؟ تو همین فکرا غرقم که رافائل میگه معنی عنوان کتاب میشه پیسکو به معنی پرنده!! دنیای داستان رو تو ذهنم شبیه سازی میکنم، منتظر و مشتاقم که بدونم ته قصه ی پلی کارپو چی میشه..! سراغ نا معلوم ها رفتن.‌.. :) سفر من جالب تره یا پلی کارپو؟  

 

جایی خوندم که وقتی میتونیم بگیم با سوگمون کنار اومدیم که زندگی قبلیمون معنی خودش رو از دست داده باشه و زندگی جدیدمون برامون با معنا شده باشه. آرزوی قبلیم هنوز برام معنی داره و زندگی جدیدم معنی دار نشده برام، عجیبه!

۰ نظر ۲۱ آبان ۰۱ ، ۲۰:۳۷
مریم

چه قدر این جا رو دوست داشتم. چه قدر نوشتن اینجا بهم آرامش میداد. چه قدر خوب با خودم کنار اومده بودم. چه قدر همه چیز رو خوب پذیرفته بودم و چه قدر الان همه چیز در کمال نظم بهم ریختس :)) 

۰ نظر ۱۴ مهر ۰۱ ، ۱۸:۳۳
مریم

1- وظیفه ی ما تو زندگی نسبت به خودمون چیه؟ تعدادی از کار هایی که لازمه انجام بدیم تا لحظه ی آخر زندگی خوشحال بمیریم رو لیست کنید.

من فکر میکنم وظیفه ی ما تو زندگی اینه که به خودمون سخت نگیریم اونم وقتی که کاملا آگاهی داریم که آخر قصه قراره بمیریم! (سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش)..! وسواس هامون رو کم کنیم، کمالگراییمون رو کم کنیم و برای آینده ی خودمون وظیفه تعیین نکنیم تا بهمون فشار نیاد و انعطاف داشته باشیم! 

لحظه ی آخر زندگی فکر نمیکنم کسی خوشحال بمیره چون بهرحال مرگ یه چیز ناشناخته ست و آدم برای اولین بار تجربش میکنه و بعید میدونم خوشحالی رو بشه به حس اون موقع نسبت داد  ولی اگه منظور اینه که چی کار کنیم تا لحظه ی آخر زندگی با رضایت بمیریم به نظرم داشتن آدم هاییه که براشون مهم بودیم، به اندازه ی کافی بوسیده باشیمشون و حمایتمشون کرده باشیم و لبخند رو لبشون آورده باشیم. به احساساتمون بها داده باشیم و اینقدر به خاطر فکر کردن به اینکه منطق چی میگه احساسات رو به حاشبه نفرستاده باشیم. برده ی پول نباشیم و نظام دغدغه هامون رو بهم نریزیم. مثل یه فیلم هندی بااحساس زندگی کنیم ♡ 

2- وظیفه ی ما تو زندگی نسبت به کسایی که دوستشون داریم چیه؟ دوباره تعدادی از کار هایی که در قبالشون باید انجام بدیم رو لیست کنید.

پذیرششون با عیب ها و نقص هاشون. بعد از یه مدت که باهاشون صمیمی شدیم و کم کم رفتارهای ناخوشایندشون رو دیدیم هی نیایم به بهانه ی انتقاد مثبت و سازنده سعی کنیم بکوبیم و از نو بسازیمشون. انتظار نداشته باشیم که همیشه رفتارها و شخصیتشون ثابت بمونه چون آدم همیشه در حال تغییره و حتی بعضی وقتا این تغییر به سمت مثبتی هم ممکنه نباشه. بذاریم زمین بخورن و اشتباه کنن؛ سعی نکنیم حفاظت های بیجا کنیم ازشون و بذاریم راه اشتباه رو برن گاهی اوقات و درد بکشن و یاد بگیرن، در عوض وقتی به غلط کردن افتادن کنارشون باشیم! laugh

3- وظیفه ی ما در قبال کسایی که قبل از این که دوستشون داشته باشیم دوستمون دارن چیه؟ لیست!

بهشون لبخند بزنیم! 

4- اگه کاری که برای یه نفر دیگه انجام میدیم رو عشق بگیم، 

4-1- عشق چه کار هایی رو شامل میشه؟ چند تاش رو لیست کنید.

آهنگ های مورد علاقشون رو حفظ کنیم و وقتی باهمیم بخونیمشون. غذای مورد علاقشون رو درست کنیم براشون. بهشون روحیه بدیم وقتی اعتماد به نفسشون رو از دست دادن. مقایسه شون نکنیم.

به گوششون اخبار بد و منفی نرسونیم. براشون نامه بنویسیم یا نقاشی بکشیم. بذاریم به بدترین گناهاشون هم اعتراف کنن و کنارمون سبک باشن. 

4-2- عشق چه رنگ هایی داره؟ فقط به شکل کارایی که آدم رو خوشحال میکنه هست؟

عشق رنگش طلاییه..! اصلا عشق خود الدورادوئه! / آره،  مگه کسی به چیزی یا کاری که ناراحتش کنه هم عشق می ورزه؟ 

4-2.5- آیا عشقتون رو معامله میکنید؟ در قبالش انتظار دارید؟

بله.  انتظار reciprocation دارم. 

4-3- در قبال عشقی که به یه نفر دادید ازش چه انتظاری دارید؟

قدرمو بدونه!  این همه ی چیزیه که ما آدما میخوایم: ازمون قدردانی بشه! 

4-4- آیا بنظرتون باید عشق خلاصه به یک نفر یا خانواده بشه؟ یا گروه دوستان؟ یا غریبه ها هم شاملش هستن؟ کجا مرز توجهتون رو تعریف میکنید؟

نه عشق هیچ مرزی نداره و هیچ بایدی هم نداره‌. ممکنه آدم خواهر یا برادر خودش رو دوست نداشته باشه و ممکنه که یه سلبریتی قاره ی دیگه رو دوست داشته باشه.

4-5- انواع عشقی که تو ذهنتون هست رو بیان کنید. چند تاشون رو تجربه کردید؟ چند تاشون برای کتاب داستان ها هستن؟

عشق به پدر و مادر، خواهرام، مادربزرگ، سلبریتی، دوستام، معلم، فروشنده، نویسنده، یه زبان خارجی، لباس و مدادرنگی و غذا. همشون اونقدر خوبن که لایق کتاب داستان شدنن. 

عشق به پول هم اگه حسابه تجربه کردم indecision broken heart

5- از بقیه چه انتظاری دارید؟ چه کسایی باید به شما عشق و توجه بدن؟ در قبال کاری باید باشه یا بخاطر خود وجودتون باید باشه؟

از بقیه انتظار دارم که بدونن و بپذیرن من یه آدم همیشه خوشحال نیستم، من فقط برای خوشحالی طراحی نشدم. من درد هم میکشم و اشک هم می ریزم. کسایی که عشق من رو دریافت می کنن و از دریافتش خوشحالن و می خوان تداوم داشته باشه. در قبال کارهام. 

۰ نظر ۲۸ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۳۴
مریم