نیمه سنگی بر لب دریا

خُب خیلی مفتخرم که الآن مستند زندگی تیلور سویفت عزیز رو دیدم. راستش خیلی الهام بخش بود. از بچگی میدونست چی میخواست و همه ی توانش رو گذاشت، اصلاً مگه ممکنه شخصی هر چیزی که داره رو ریسک کنه و تهش نشه؟! تیلور از لحظه های خیلی سختی عبور کرده... از تحقیر شدنش توسط کانیه وست ، تازه جلوی اون همه آدم، تازه وقتی هفده سالته و حساسی :'( تا سرطان مادرش، تجاوز جنسی و... چه قدر واکنش ها و تصمیماتی که توی زندگیش داشته بود هوشمندانه بود... واقعا اسطوره گونه بود. نمی دونم چطور لغت ها رو بچینم کنار هم و قدرت این زن رو توصیف کنم، ولی خیلی باید انسان مقاومی باشی که بعد از اینکه هشتگ "تیلور رسیده به ته خط"، توییتر رو تصرف کنه.. بازم پاشی.. قوی تر از همیشه :) تو یه آیکانی تیلور عزیزم :* 

 

- صرفاً به خاطر اینکه یه طوفان اون بیرون در جریانه؛ معنیش این نیست که تو مجبوری پنجره رو باز کنی و یه نگاهی بهش بندازی.

تیلور سویفت

 

۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۱۰
مریم

اثرات قرنطینه میتونه خیلی دوست داشتنی باشه مثل کراش زدن روی یه کشیش! نمیدونم چرا انقدر احساس خوب ازش گرفتم؛ اگه مسیحی بودم و خارجی بودم و خونمون نزدیک کلیساشون بود به خاطرش هر یکشنبه میرفتم کلیسا :) قربون حرف زدنش و آرامشش و قضاوتگر نبودنش برم :) اون قسمتی که داشت تو چنل یوتیوب Jolly به موزیک ویدیو everything I wanted از بیلی آیلیش عزیز react میداد نزدیک بود به خاطر حرفاش قلبم وایسه، اینکه ازش پرسیدن آیا درسته هر کی خودکشی کنه میره جهنم و گفت نه سورپرایزم کرد! میگفت خدا تو قلب بنده هاشه و دردشونو میبینه و با غصه هاشون گریه میکنه و میفهمه دارن چی میکشن خیلی دوست داشتنی بود ;) البته حرفاش تاییدی بر خودکشی نبود ولی خیلی حالمو خوب کرد! مرسی پدر Rev Chris Lee. از نظر قیافه و تیپ شخصیتیش هم یکم من رو یاد دکتر فتاحی عزیز میندازه! 

 

از اثرات قرنطینه آشنا شدن من با پادکست ساز عزیز  Emma Chamberlain هست! اول که صداشُ شنیدم فکر کردم یه خانم 34 سالست، احتمالا nigga ست، موهاش فره! تا اینکه رفتم چنل یوتیوبش رو دیدم و فهمیدم دقیقا برعکس تصوراتم بود. دوستی من و نینا به خاطر فاصله ی زیادی که از هم گرفتیم، احتمالا برای همیشه تموم شده ولی از اونجایی که اِمای عزیز عین نیناست از هر نظر تقریبا؛ تا همیشه برام  یادآور نینا میمونه. حتی صداشون. حرفاشون. فازشون. قیافشون. سنشون! جالب نیست من که یه زمانی از دهه هشتادی ها متنفر بودم الآن بیشتر از همه جذبشون میشم و دوستشون دارم؟!

 

۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۵۵
مریم

من بودم و کلی اعتماد به نفس. آدمی بودم که با هزار بدبختی تکه های خرد شده ی وجودمو دستم گرفته بودم و چسبونده بودمشون به هم. فکر میکردم دیگه همه ی رخوت و بی انگیزگی و سستی برای همیشه تموم شده. چشم انداز فوق العاده ای واسه زندگیم داشتم، فکر میکردم دیگه از این به بعد تنها احساسی که نسبت به خودم تجربه میکنم افتخاره. یهو همه چی داغون شد. له شد زیر پای تصمیم های اشتباه خودم، جوگیری های بی مورد خودم و به تعویق انداختن کارهام از سر شادی پیش از پیروزی یا شایدم ترس از زمین خوردن. 

الـآن که اینو مینویسم حالم خوبه؛ میشه گفت معمولیه. 

ولی نوشتم که یادم بمونه. 

که یادم بمونه میتونستم الآن احساس دیگه ای داشته باشم. بهتر یا بدتر. ولی بهتر از داشتن یه احساس برای کلی سال بود.

 

۲۸ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۲۲
مریم

از نظر روحی روانی احتیاج دارم به صورت غیر منتظره یه وبلاگ قدیمی دهه ی هشتاد پیدا کنم و همه ی پستاش واسم جالب باشه و تا صبح مشغول خوندنش بشم.

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم چند تا آهنگ دیگه مثل souvenir سلینا گومز  پیدا کنم که به گروه خونیم بخوره و  تا آخر قرنطینه روشون قفلی بزنم، و بعدها بگم ایام قرنطینه اینا بودن که سرپا نگهم داشتن. 

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم شکیرا یه آهنگ تو سبک رگاتون بخونه تو مایه های آهنگ la tortura، یا راک بخونه یا نمیدونم هر چی ولی مثل me gusta نباشه که بزنه تو ذوق! مثل chantaje یا hips don't lie باشه 3> موزیک ویدیو س*کسی پر از رقصم داشته باشه:* آلبوم بده که دیگه فبها ;)

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم آدمای آموزشگاه زبانم رو اینقدر محکم بغل کنم که حتی میتوکندری هاشون له شه!

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم زیر آفتاب دراز بکشم اونقدی که احساس کنم پوستم داره جزغاله میشه :))

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم زهرا (دختر عمو) رو ببینم...

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم با روانپزشکم یه جلسه ی فان مشاوره داشته باشم :)

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم هوای داغ تابستونی ذوبم کرده باشه بعد برگردم خونه هندونه ی خنک داشته باشیم و جلوی پنکه بشینم ناپدیدش کنم طوری که انگار از ازل نبوده :)

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم موهام خیلی سریع بلند شه.

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم رایتینگ تمرینی آیلتسی که الآن میخوام بنویسم خوب از آب در بیاد.

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم لاک بخرم.

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم به زبان اسپانیایی مسلط شم :))

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم دفعه ی بعد که میرم سونوگرافی از کیستم چیزی باقی نمونده باشه و دوباره بتونم ورزش کنم.

 

از نظر روحی روانی احتیاج به نفس کشیدن هوای خنک صبحگاهی دارم اونم بعد از یه خواب خیلی خوب و عمیق. 

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم بتونم مثل Teyana Taylor برقصم :)

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم بریتنی اسپیرز  یه آهنگ جدید بخونه که hit شه و منم دوسش داشته باشم :*

 

از نظر روحی روانی به یه فیلم کمدی هندی خوب احتیاج دارم مثل فیلم queen.

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم Shawn Mendes و Thomas Rhett رو ببوسم و بغل کنم و حرف بزنیم :*

 

از نظر روحی روانی احتیاج دارم یه سفر به شهر بارانکیا، کلمبیا داشته باشم.

 

از نظر روحی روانی به یه پیتزای خیلی بزرگ تند با نوشابه ی مشکی احتیاج دارم.

 

از نظر روحی روانی دلم برای لحظاتی که با نینا داشتم تنگ شده. 

 

و احتیاج دارم حال خوبی که الآن دارم تا همیشه موندگار باشه.

 

۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۰۳
مریم

مدتها قبل من بودم و روانی که انقدر فرسایش پیدا کرده بود که احساس میکردم چیزی ازش باقی نمونده. نوسانات خُلقی که سر به فلک کشیده بود و داشت از زندگی سیرم میکرد، اون لحظه هایی که هر ثانیه ش برام مثل شکنجه بود؛ به شدت پرخاشجو و عصبی بودم. خودم نمیتونستم برای خودم کاری کنم، درمانده و از همه جا بریده پناه بردم به مطب یه روانپزشک با اینکه مطمئن بودم فایده ای نداره و دیگه نمیشه واسه من کاری کرد. 

روانپزشکم وقت گذاشت، حوصله کرد، مرام گذاشت، بیشتر از اون چیزی که وظیفش بود کمکم کرد؛ هر چند بعضی جاها قضاوتم میکرد و یا چیزی میگفت که از نظرم درست نبود و باهاش به مشکل برمیخورم ولی خب اون تلاششو میکرد!

داروها چند ماه اول خیلی واسم کاری نمیکردن. باز هم شب هایی بود که آرزوی مرگ میکردم و تا میتونستم گریه میکردم و میگفتم بفرما اینم فایده نداشت! داروهام عوارضشون مشکلات تیروییدی واسم به وجود آورد، کبدم چرب شد؛ ولی کوتاه نیومدم. 

من درمانم رو با هر سختی بود ادامه دادم و الآن من هستم و حال خوب و آرامش ;) 

دیگه نه از افسردگی خبری هست، نه از اضطراب :)

هنوز گهگاهی مودی میشم ولی شدید نیست اصلا و اذیت کننده هم نیست چون یاد گرفتم باهاش کنار بیام :)

دیگه حرفای بقیه اشکمو در نمیاره و آرامشمو بهم نمیزنه :* 

خوشحالم که از بیماری روحی روانیم رها شدم :) 

و خوشحالم که زنده موندم :) 

+ اینروزها خیلی با سلینا گومز حال میکنم، لیریکاش و صدای آسمونیش :* 

۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۵۱
مریم